#جای_این_قلب_خالیست_پارت_3


با اين حرفش دستش را براي دست دادن مقابل کژال گرفت ...کژال نيم نگاهي به دست آن پسر کرد ،فنجان قهوه اش را برداشت و کمي از آن نوشيد و باز در پيش دستي گذاشت و گفت

-تمام شد؟

پسرک دست در هوا مانده اش را جمع کرد و براي رفع ضايع شدن لبخند کج و کوله اي زد و گفت

-متوجه منظورتون نشدم

-اين کُمِدي که راه انداختيد!! تمام شد ؟ يا هنوز ادامه داره؟

-ببينيد من قصد مزاحمت ندارم ...شما رو نزديک يکساله که توي کافه ام ميبينم و خب خيلي دوست داشتم که باهاتون بيشتر آشنا بشم...

کژال بي توجه به حرف هاي آن پسر قهوه اش را تمام کرد و از کيف پولش هزينه ي قهوه را بيرون آورد و روي ميز گذاشت و به سمت در خروجي کافه رفت....اکنون ديگر خلوتگاه هميشگي اش را هم از دست داده بود....

با خود فکر کرد : دنيا براي زهر کردن زندگي اش هربار ترفند جديدي را به کارميگيرد

.................................................. .................................................. .................................................. ...........................

گاهي اوقات زندگي سراسر تکرار ميشه و کليشه ....لحظه هايي که حرفي براي گفتن نداره و فقط براي رفع تکليف مياد و ميره...

اونقدر پراز خالي ميشي که براي رفع روزمرگيت به هرچيزي چنگ ميزني ...

گاهي وقت ها هم توي دنيات پر ميشه از هيجان ..اتفاقات يک مرتبه اي که پشت سرهم رخ ميده و مجال فکر کردن بهت نميده و فقط سراسر لذت و شادي....

کسايي هستن توي اين دنيا که دليل زندگيشون، اميدشون و تمام دنياشون يک نفره...اون يه نفر براشون مثه تک ورق آسي ميمونه که حاضر نيستن با کل ورق ها عوضش کنند....

گاهي اوقات همين يه نفر باعث ميشه تمام روزمرگي هارو ، کليشه هارو ، سختي ها و تلخي هارو تحمل کني، صبر کني و بازهم به زندگيت ادامه بدي ...صبري که قطعا نتيجه ميده و دنيات رو زيرو رو ميکنه....

.................................................. .............................................

romangram.com | @romangram_com