#جای_این_قلب_خالیست_پارت_25


کوهيار گفت

-چشم....حتما

مادر تاييد کرد و گفت

-بعد از نمايشگاه با نفس بيايد خونه ....

-نه مزاحمتون نميشم

-هيچ مزاحمتي نيست براي شام منتظرتم

من مداخله کردم و گفتم

-اما مامان...

مادر نگاه عاقل اندر سفيه به من انداخت و گفت

-نفس جان شب با کوهيار بياييد خونه !

-مامان!!

اخر چگونه يک پسر غريبه که هنوز يک ساعت نيست که ميشناسمش را بردارم و با خود به خانه بياورم کوهيار گفت

-کژال خانم من ميرم هتل ..اما مطمئن باشيد حتما بهتون سر ميزنم ...حالا حالا ها قصد برگشت ندارم

مادر اخم با نمکي کرد و گفت

-روي حرف مادرت حرف ميزني؟

romangram.com | @romangram_com