#جای_این_قلب_خالیست_پارت_24
-کوروش زند !!!!
مادرم به خنده افتاد و با سر حرف خاله را تاييد کرد و گفت
-خيلي شبيه پدرش شده...
دانيال بالاخره زبان باز کرد و گفت
-ببخشيد شما آقاي کيازند رو از کجا ميشناسيد؟
کيازند؟!!! چقدر اين اسم آشنا بود....کجا ديده بودم؟؟ خدايا کمکم کن ....خيلي آشناس....يادم آمد روزي با مادرم براي خواندن فاتحه يکي از اقوام مادر به قبري سر زديم که روي آن نوشته بود حاج کامران کيازند.....همان موقع زير لب اين اسم را تکرار کردم که سره همه به سمت من چرخيد ..مادرم گفت
-دخترم کوهيار نوه ي حاج زند خدابيامرزه...
با شگفتي و البته اخم هاي در هم گفتم
-واقعا؟؟ پس چرا يک بار هم سر قبر پدر بزرگش نيومده؟؟
کوهيار خواست حرفي بزند که خاله گفت
-کوهيار جان کي اومدي؟ اصلا اينقدر همه تعجب کردند که نميشه هيچ حرفي زد..
کوهيار گفت
-من ديشب رسيدم ...
خاله سري تکان داد و گفت
-خيلي از ديدنت خوشحال شدم پسرم، ولي متاسفانه شوهرم منتظره بايد بريم حتما قبل از رفتنت بايد بياي ببينيمت ..حتما ها؟
romangram.com | @romangram_com