#جای_این_قلب_خالیست_پارت_17
-خيلي...معصوميت و مظلوميت از طرحت فوران ميکنه دختر
-چاکريم...
نگين لبخند زد و دانيال با تعجب به من نگاه کرد مطمئنم منظورم را از چاکريم نفهميده بود...با موبايلم آهنگي پلي کردم و بعد از آن براي بچه ها توضيح دادم که ايده ام براي چيدن طرح ها چيست ... بعد از آن هرکس شروع کرد به نصب طرح هايش روي ديوار .....آرم ها و ترام هارا روي ويتريني که آنجا بود گذاشتيم و بعد از آن چند تا صندلي و مبل که مادرم اجازه داده بود تا بياورم را چيديم ....نگين هم چندتا گلدان و وسيله ي تزييني آورده بود که در سالن گذاشتيم ..سيستم صوتي هم به عهده ي دانيال بود که تمام کارهايش از آوردن سيستم وصل کردن باند ها به ديوار و موزيک لايت را خودش انجام داده بود .....وقتي دستگاه پخش را روشن کرد و نور سالن را کم کرديم و نور پروژکتور ها روي طرح ها افتاده بود همه چيز عالي شد...هر سه براي خودمان دست زديم و بعد از آن نگين و دانيال براي انتخاب و خريد کارت دعوت از سالن بيرون رفتند و من در نمايشگاه ماندم...
با لذت به کار هر سه مان نگاه ميکردم همه يکارها عالي بود ...اين ژوژمان مدرک کارشناسي هر سه ي مارا تضمين ميکرد...
...........................................
بالاخره شنبه شد در دانشگاه علاوه بر استادهاي ناظرمان عده اي از بچه هارا نيز براي بازديد از نمايشگاه دعوت کرديم و همچنين قرار شد هر کسي از آشنايانمان را که خواستيم دعوت کنيم ....
ساعت چهار بعدازظهر بود ، من و نگين و دانيال در نمايشگاه در حال آماده کردن نهايي نمايشگاه بوديم ....يک ساعت ديگر مهمان هايمان ميرسيدند ...نگين و دانيال استرس گرفته بودند ...نگين رو به من گفت
-واي چقدر خونسردي نفس ...دارم ميميرم از استرس...
-خونسردي من ذاتي و ارثي هست درست ...ولي تو هم بي علت اينقدر استرس گرفتي ...
همان موقع کسي زنگ در سالن را زد که نگين با ترس هيني گفت که من گفتم
-چه خبره بابا...خدمتکارس که قرار بود براي پذيرايي بود...
دانيال آهاني گفت و به سمت در رفت ..
چند دقيقه بعد اولين مهمانمان رسيد و آن هم کسي نبود جز استاد صدر هميشه آن تايم به همراه همسرش....حسابي از او و همسرش استقبال کرديم ...و بالافاصله بعد از او چند تا از بچه هاي دانشکده رسيدند که از ميان آنها پيمان عظيمي که از همه پرشروشور تر بود سوت بلندي زد و روبه ما گفت
-بابا..چه کردين...دمتون گرم...آخ اي کاش من ميومد تو گروهتون...
-جاي خالي براي يه نفر ديگه نداشتيم آقاي عظيمي
romangram.com | @romangram_com