#جای_این_قلب_خالیست_پارت_16
من و نگين به نشانه ي تاييد سرمان را تکان داديم ،نگين که تميز کاريش تمام شده بود به سمت تابلوهاي من که رويش کاغذ زده بودم تا مشخص نباشد رفت و خواست يکي از آنها را باز کند و در همين حين گفت
-نفس...اينا چيه ؟ من نديدم ..نه؟
-هي هي بازش نکن ...آره نديدي به موقعش ميبيني فوضول خانم...
نگين براي باز کردن مصمم تر شد سريع کاغذ روي يکي از آنها را باز کرد و گفت
-نه من حس کنجکاويم.....
حرفش را قطع کرد تابلو را برداشت و روي پايش ايستاد و گفت
-نفس اين کاره توئه؟
-په نه په ...کاره استاد صدره...
-واقعا هم که بهش مياد کار اون باشه....واي نفس خيلي طرحت جون داره
دانيال که کنجکاو شده بود به سمت نگين رفت ...نگين خواست بقيه ي طرح هارو باز کند که نذاشتم دانيال هم حسابي خوشش امده بود و ميگفت
-واي صدر اگه اينارو ببينه عمرا به طرح هاي ما نگاه بندازه
خنديدم نگين گفت
-نفس اين پورتره ها از بچه هاي موسسه اس؟
با لبخند گفتم
-آره ...مشخصه؟
romangram.com | @romangram_com