#جای_این_قلب_خالیست_پارت_15
-اينجا قطعا اجارش بالاس...
-هرچيم باشه تقسيم بر سه مگه چقدر در مياد..بيا بريم توو..
با هم به داخل رفتيم وقتي وارده آن سالن شديم دانيال به محض ديدنمان به سمت ما آمد و گفت
-سلام بچه ها...
در حين سلام کردن نگاهي به اطراف انداختم نگين هم جواب سلام دانيال را داد و به سمت ديگر سالن رفت، دانيال گفت
-آمم..نظرت چيه نفس ؟
-به نظر خوب مياد....
-اره ..ميدونستم خوشت مياد ..خيلي خوبه!!بزرگ و زيبا تازه وقتي کارهامون روي ديوار بياد زيباتر هم ميشه
با تکان دادن سرم تاييدش کردم و به قسمت هاي ديگر سالن رفتم ...حتي در اين حين ايده ي چيدن و طراحي نمايشگاه را هم در ذهنم تصويرسازي کردم ..همان روز قرار داد را براي دو هفته با صاحب آنجا بستيم هرچند نگين غرغر ميکرد و ميگفت قيمت اجاره اش بالاس...اما من ديگر خوشم آمده بود و نميتوانستم از خيرش بگذرم .....
با بچه ها براي روز پنجشنبه قرار گذاشتيم تا براي آماده کردن نمايشگاه، کارها و طرح هايمان را به سالن ببريم...ماشين باربري براي بردن تابلو ها اجاره کردم و بعد از اينکه به کمک کارگرهايش وسايلم جابه جا شد به نمايشگاه رفتيم....
نگاهي به سراسر سالن انداختم ...بچه ها در حال تميز کردن شيشه ها و پاک کردن ديوار بودند ...من هم دستمالي برداشتم و به آن ها پيوستم نگين که درحال تمييز کاري بود گفت
-بايد يه فکري هم براي پذيرايي بکنيم ..به خصوص شنبه که استاد ها ميان
-آره ...چند تا خدمتکار هم ميخوايم براي پذيرايي ...
دانيال گفت
-بچه ها بايد مشخص کنيم که هرقسمت ماله کيه...
romangram.com | @romangram_com