#جای_این_قلب_خالیست_پارت_148


-بريم ؟

کژال که از رفتار کوروش متعجب شده بود با عذرخواهي از سينا به دنبال کوروش رفت و کنار هم روي صندلي نشستند که کژال گفت

-چيزي شده؟ نفس اذيتت کرد؟بدش به من...

-نفس اذيت نکرد...

-پس چي؟

-اين پسره کي بود؟

کژال ابتدا چشمانش گرد شد ...ولي بعد پوزخند صداداري زد و گفت

-چطور؟

کوروش نفس عميقي کشيد و گفت

-هيچي ...بيخيال

-آهان....

کوروش اعصابش به هم ريخته بود...ميترسيد کسي کژال را از او بدزدد...نميخواست کسي فرشته اش را از او بگيرد...کژال با بي اعتنايي نفس را از کوروش که در حال و هواي خودش فرو رفته بود گرفت و به سمت مادر و پدرش رفت.....

.................................................. ........................................

20 سال بعد

بالاخره شرکت کوهيار افتتاح شد و کوهيار يک جشن کوچک در شرکتش برگذار کرد و من و مادرم ،نگين ، دانيال و خانوادش و خانواده ي خاله پريسا رو دعوت کرد ...

romangram.com | @romangram_com