#جای_این_قلب_خالیست_پارت_147


-بله همينطوره ولي شما اين همه اطلاعات رو از کجا آورديد؟

سينا خنديد و گفت

-من هم صنايع خوندم و توي کارخونه ي موادغذايي مشغول به کارم ...توي صنف کارخونه دار ها هم که ميدونيد خبر ها زود ميچيشه...به هرحال اينو بدونيد که خيلي از صاحب کارخونه ها دوست دارن با شما هم کاري کنند

کژال لبخندي زد و تشکري کرد سينا گفت

-وقتي اسمتون رو از پريسا شنيدم باورم نميشد که شما همون خانم مهندس معروف هستيد

کژال که از اين همه تعريف به وجد آمده به لبخندي اکتفا کرد که باصداي کوروش به سمتش چرخيد

-کژال...

کژال از اينکه کوروش به اسم صدايش کرده بود يک تاي ابرويش را بالا داد و نگاهي به کوروش انداخت و کوروش که اخم غليظي کرده بود گفت

-بريم بشينيم؟

کژال خواست چيزي بگويد که سينا گفت

-ببخشيد خانم مهندس معرفي نميکنيد؟

کوروش که نفس از سرو کله اش بالا ميرفت و شيطنت ميکرد با اخم گفت

-من کوروش زند هستم و شما ؟

-سينا برادر آقا داماد..

کوروش سري تکان داد و با جديت و عصبانيت به کژال گفت

romangram.com | @romangram_com