#جای_این_قلب_خالیست_پارت_145
کژال نگاهي به کوروش انداخت و گفت
-مشکلي با اين موضوع داريد؟
-بله...
-چه مشکلي؟
-خب من اينجا نشستم مجبورم غرغرهاي جنابعالي رو تحمل کنم
-مجبور نيستي اينجا بشيني...
-مجبورم!!
-چرا؟
-خب ديگه جايي نيست که بشينم...
کژال به اطرافش نگاه کرد و شانه اي بالا انداخت و بي توجه به کوروش مشغول فرزندش شد که کوروش گفت
-پريسا داره صدات ميزنه...
کژال نگاهي به ته سالن که پريسا بود انداخت خواست بلند شود که کوروش گفت
-نفس رو بده دست من اونجا شلوغه ..اذيت ميشي
کژال نگاهي به کوروش انداخت و بلند شد و گفت
-نيازي نيست
romangram.com | @romangram_com