#جای_این_قلب_خالیست_پارت_144


کژال نگاهي به کوروش انداخت و گفت

-سلام

کوروش به صندلي خالي کنار کژال اشاره کرد و پرسيد

-ميتونم اينجا بشينم؟

کژال نگاهي به جاي خالي انداخت و گفت

-ميتونيد...

کوروش لبخندش وسيع تر شد و کنار او نشست...نفس در آغوش کژال تکان ميخورد و ميخواست پايين برود که کژال گفت

-چقدر تکون ميخوري مامان...خسته شدم!!!

کوروش که متوجه شده بود گفت

-خب بچه که نميتونه يه جا بمونه...يکم بذار بره کنار اين بچه ها

-کدوم بچه ها؟

کوروش به جايي که چند تا بچه جمع شده بودند و براي خودشان بازي ميکردند اشاره کرد و گفت

-اونجا...

-نه پيش خودم باشه بهتره

-پس چرا سرش غرغر ميکني؟

romangram.com | @romangram_com