#جای_این_قلب_خالیست_پارت_143


آن روز کژال بعد از رسيدن به خانه نفس را کنار خودش خواباند و کوروش فقط با فکر کردن به فرشته اي که از دست داده بود آن شب را گذراند....براي کوروش اکنون ديگر فقط جبران گذشته مهم بود و آن هم فقط با برگرداند کژال قبل ممکن بود وميخواست تمام سعيش را براي اين هدف بکند....

جشن نامزدي پريسا برگذار شد ....کژال به همراه مادر و پدر و فرزندش وارده خانه ي خاله اش شدند ..با اقوام سلام و احوال پرسي کردند و کژال به همراه نفس به سمت پريسا رفتند ...با ديدن پريسا با آن لباس نامزدي زيبا و آرايش زيبايش لبخند کم رنگي روي لبش نشست ...پريسا که بسيار خوشحال بود با ديدن کژال از جايش بلند شد و او را در آغوش گرفت و گفت

-واي کژال جونم خيلي خوش اومدي ...نفس خاله بيا ببينم

پريسا خواست نفس را ببوسد که کژال گفت

-نميخواد بچه رو ببوسي حالا ميکاپت خراب ميشه

پريسا خنديد و بعد با تعجب به کژال نگاه کرد و گفت

-واي دختر تو چقدر ناز شدي...حالا همه به جاي من چشمشون روي توئه....

کژال نيمچه خنده ي کوتاهي کرد و گفت

-نترس...خشگل تر از تو نشدم...

-مطمئن باشم ؟

-بذار فکر کنم...

پريسا که انگار کژال چند سال پيش مقابلش ايستاده بود با شگفتي به او نگاه کرد..باورش نميشد که اين کژال است که اينگونه با او صحبت ميکند...شادي آن شبش چند برابر شد...با لبخند گفت

-قربونه دختر خاله ي خوشگلم برم....بيا بريم با سهيل آشنا شين

به سمت نامزد پريسا رفتند و بعد از سلام و آشنايي کژال کنار مادر و پدرش نشست ..چند دقيقه اي نگذشته بود که سروکله ي خانواده ي زند پيدا شد ....کوروش با ديدن کژال لبخندي زد و گفت

-سلام خانم مهندس

romangram.com | @romangram_com