#جای_این_قلب_خالیست_پارت_139
-امروز زودتر از کارخونه زديد بيرون...
کژال با تعجب درحالي که يک تاي ابرويش بالا رفته بود گفت
-درسته...شما ساعت رفت و آمد من رو زيرنظر داريد؟
کوروش لبخندي زد و گفت
-شايد...
کژال که اصلا حوصله بحث کردن را نداشت بي تفاوت نگاه ديگري به کوروش انداخت و باز به بيرون خيره شد ،کوروش ولي دست بردار نبود نميخواست به اين آساني ها فرصتي که نصيبش شده بود را ازدست بدهد بار ديگر گفت
-نگفتيد براي چي زود از کارخونه اومديد بيرون؟
کژال نفس عميقي کشيد و گفت
-براي چي بايد بگم؟
-خب ما همکاريم...
-عجب دليل قانع کننده اي....!! اصلا خود شما براي چي زودتر وقت اداري از کارخونه خارج شديد؟
-ميخواستم برم خريد وقت ديگه اي نداشتم....
-فکر کنيد منم به همين دليل زود اومدم بيرون ...البته الان که ديگه کنسل شد!
-چرا ؟
-بدون ماشين با بچه سخته...
romangram.com | @romangram_com