#جای_این_قلب_خالیست_پارت_137


-ممنون پسرم...خب ديگه مزاحمت کارت نميشم..خدانگهدار

-سلام به آقاي بهرامي برسونيد..خدانگهدار

کوروش به محض قطع کردن تلفنش لبخندي از سر رضايت زد ،از جايش بلند شد و به سمت اتاق کژال رفت اما وقتي به آنجا رسيد منشي کژال گفت که او به قسمت خط توليد رفته است ....به سرعت به آن قسمت رفت و از بالاي خط توليد او را ديد که در بين کارگرها و دستگاه ها راه ميرفت و بر روي تمام کار نظارت داشت ..از اين همه اقتدار در شگفت بود...از پله ها پايين رفت و نزديک کژال شد و گفت

-سلام مهندس

کژال نگاهي به کوروش انداخت و با جديت گفت

-سلام...

-کارها خوب پيش ميره؟

-بله ....

-بسيار خب...فردا که ميايد کارخونه؟

-نخير!

-براي چي؟

کژال ايستاد و گفت

-بايد به شما توضيح بدم؟

-محض کنجکاوي پرسيدم خانم مهندس

-کنجکاويتون رو صرف امور ديگه بکنيد اقاي مهندس

romangram.com | @romangram_com