#جای_این_قلب_خالیست_پارت_136


تمام آن شب فقط وقت کرد تا براي مادر و پدرش خريد کنند...کژال براي مادر و پدرش سنگ تمام گذاشت و از هر چيز بهترين را برايشان خريد...پدرش ابتدا مخالف بود ولي کژال گفت

-اين ها يک درصد جبران محبت هاي شما هم نيست

و چقدر خودش از اين حرفي که زده بود تعجب کرد ...مادر و پدرش از ته دل خدا را شکر کردند که باز هم دخترشان را به آنها بازگردانده بود ...اين الفاظ محبت آميز از کژال امروز واقعا بعيد بود....

آن شب بعد از خريد براي پدر و مادرش با هم به رستوراني رفتند و شام را آنجا خوردند و کژال به آنها قول داد که براي خودش و نفس هم فردا به بازار برود .....

.....................................

کوروش در دفترش نشسته بود که تلفنش زنگ خورد با ديدن شماره سريع وصل کرد و گفت

-سلام خانم بهرامي

-سلام پسرم...خوبي؟

-خيلي ممنون ...شما خوبيد ؟ آقاي بهرامي خوبن؟

-ممنون ...ايشونم خوبن

-نفس جان چطوره؟

-اون هم خوبه ....ميخواستم بهت چيزي رو بگم

-بفرماييد ؟

-پسرم، کژال قرار بود امروز نفس رو ببره با هم براي جشن نامزدي پريسا خريد کنند ..خيلي نسبت به بچش نرم تر شده واقعا دستت درد نکنه....اگه راهنمايي هاي تو نبود من نميدونستم چطوري بايد محبت کژال رو نسبت به نفس زياد کنم

-اين چه حرفيه خانم بهرامي...من دارم فقط دينم رو بهتون ادا ميکنم...اميدوارم نتيجه بخش هم باشه..خيلي خوشحالم کرديد با اين خبر

romangram.com | @romangram_com