#جای_این_قلب_خالیست_پارت_134


کژال ايستاد و به سمت مادرش برگشت و گفت

-بله؟

-مادر نه نفس لباس مناسبي داره براي مراسم پريسا نه من ،نه خودت ...عصر بريم خريد؟

-شما بريد مامان ...من اصلا حوصلشو ندارم

-مادر جون من که نميتونم تنهايي با بچه برم خريد ...با اين پادرد و کمر درد....

کژال با تعجب پرسيد

-از کي تاحالا پا درد و کمر درد گرفتيد؟

-يه چند وقتي هست...

کژال با کمي اخم گفت

- پيش پزشک رفتيد؟

-نه مادر مگه وقت دارم ؟

-خريد باشه براي بعد ....عصر ميريم دکتر...

مادرش به سمت کژال رفت و پيشاني او را بوسيد و گفت

-قربونت برم مادر...زياد واجب نيست...

کژال که از اين بوسه حس خوبي بدست آورده بود چند لحظه اي در همان حالت ماند ...و بعد گفت

romangram.com | @romangram_com