#جای_این_قلب_خالیست_پارت_130


او را تکان ميداد و گفت

-گريه نکن ديگه عزيزم....آروم باش ....آروم...

نفس آرام آرام گريه اش قطع شد ...مادر کژال با لبخند از پشت در اتاقش آن دو را با لذت نگاه ميکرد ... براي بار هزارم خدارا شکر کرد و براي مسبب اين اتفاق طلب خير و شادي کرد ....يادش به ديروز صبح افتاد که بالافاصله بعد از رفتن کژال به کارخانه کوروش به آنجا رفت و با او صحبت کرد ...ازاينکه برايش راه حلي دارد تا کژال را به سمت دخترش متمايل کند ....او گفت

-من ميدونم که کژال توي چه شرايطي....خوب درکش ميکنم ...اميدورام کار من رو دخالت ندونيد من فقط ميخوام که کژال مثله سابق بشه.... من متوجه شدم که چرا کژال اهميتي به بچش نميده..اون خيالش از بابت نفس راحته ...ميدونه که اون شما رو داره که حسابي مراقبش هستيد....اين دليل بي احساس بودن کژال نيست ...اون يه مادره خيلي هم نفس رو دوست داره...تاحالا با خودتون فکر کرديد کژال که براي کوهيار با اينکه هيچ نسبتي خوني باهاش نداشت اين همه مادري کرد و چيزي کم نگذاشت چطور ميتونه نسبت به بچه ي خودش بي احساس باشه؟!! اون مهربونه...فقط بايد شرايط اين ابراز احساسات براش فراهم بشه...شما کاري که من ميگم رو بکنيد اگه جواب نداد من نام فاميلي پدرم رو از توي شناسنامم برميدارم.....

مادر کژال که با تعجب به کوروش نگاه ميکرد گفت

-براي چي ميخوايد به کژال کمک کنيد...آخه....؟

کوروش گفت

-ببينيد خانم بهرامي....ميدونم که توي گذشته خيلي به کژال بدي کردم....ميدونم آدم خوبي نبودم و هنوزم نيستم...اما ميخوام گذشته رو جبران کنم ...من هر لحظه و هر ساعت دارم از اين زندگي که توش هستم رنج و عذاب ميکشم....براي من فقط يک چيز ميتونه آرامش بخش باشه...کمک به شما ...به نفس و کژال...خواهش ميکنم.... با اينکه ميدونم قابل اطمينان نيستم با اينکه يک بار اعتماد شما رو از بين بردم ...اين بار محض رضاي خدا بهم اعتماد کنيد...فقط همين يه بار رو

مادر کژال نگاهي به اين پسري که روبه رويش نشسته بود انداخت اين کوروش با کوروش چند سال پيش خيلي فرق کرده بود ...گفت

-چيکار ميگيد بکنم؟

-يکمي مراقبت از نفس رو بسپاريد به کژال و.....

شروع کرد به توضيح دادن و وقتي حرف هايش تمام شد از انجا رفت ....

و اکنون که نفس در اغوش مادرش بود خانم بهرامي متوجه درخواست هاي مکرر کوروش شد....

کژال باز هم مادرش را صدا زد

-مامـــــــــان......مـــــــ ـــامان....اي بابا....

romangram.com | @romangram_com