#جای_این_قلب_خالیست_پارت_13
-اي کلک خوب انداختي گردن اين بدبخت اجنبيا!!
-باور کن از سر بيچارگي ميخواستم با هم بريم سالن ببينيم وگرنه من رو که ميشناسي اصلا تن اين داستانارو ندارم ....
خنديد و گفت
-اره ميشناسمت تن لش...
-حالا جايزش ميريم يه هات چيپس ميزنيم بر بدن، نظرت؟
نگين با خنده موافقتش را اعلام کرد و با هم سوار ماشين شديم و حرکت کرديم....
......................
چند روز گذشت ... در خانه بودم و داشتم روي يکي از طرح هاي ترامي (ترام طرح نقطه اي با راپيد)که زده بودم کار ميکردم ...تلفنم زنگ خورد برداشتم دانيال بود
-سلام مستر رادمان
-سلام نفس ....خوبي؟
-خيلي ممنون...تو چطوري؟
-منم خوبم ...يه سالن خوب پيدا کردم...ميخوايد بياييد ببينيد؟
-آره ميايم ...کي؟
-همين الان اگه بيايد که عالي ميشه
-اوکي...مشکلي نيست من با نگين هماهنگ ميکنم..توام آدرس رو برام اس کن
romangram.com | @romangram_com