#جای_این_قلب_خالیست_پارت_12
-اره..
-راستش من هنوز کارهام آماده نيس از چند تا از بچه ها هم پرسيدم گفتن همين هفته ارائه ميدن ...ميگم ميشه که من هم با شما باشم يعني با هم يه گروه باشيم ؟ please
نگين نگاهي به من کرد شانه ام را بالا انداختم و گفتم
-مشکلي نيس...
-عاليه ....حالا جايي رو گرفتيد ؟
نگين خواست حرفي بزند که من سريع گفتم
-نه ديگه....پيدا کردن سالن با تو ..ما توي خرجش باهات شراکت ميکنيم ...
نگاهي به ما انداخت ...نگين اين بار با تعجب به من نگاه ميکرد ...توجهي نکردم و به دانيال چشم دوختم کمي به روي زمين نگاه کرد و با درماندگي گفت
-خيلي خب ...با من !!
لبخندي از سر رضايت زدم و گفتم
-خوبه ...پس فعلا خدانگهدار...
-سي يو ....
رو به نگين گفتم
-بريم؟
با هم به سمت ماشين من رفتيم نگين گفت
romangram.com | @romangram_com