#جای_این_قلب_خالیست_پارت_11


...............................

يک هفته گذشت مادرم را براي اجاره ي سالن نمايشگاه راضي کردم و قرار گذاشتيم تا با نگين بعد از دانشگاه برويم و جايي را اجاره کنيم ...

در حال خارج شدن از دانشگاه بوديم که صدايي باعث شد تا بايستيم...هر دو برگشتيم و دانيال رادمان يکي از بچه هاي کلاس را ديديم ...دانيال از همان سال اول هم کلاسي ما بود پسر خوب و خوش برخوردي بود و بسيار محترم ....ايران به دنيا نيامده بود و تا زمان کالجش آمريکا بود حتي فارسي را هم خوب صحبت نمي کرد و گاهي به خاطره لحجه ي بامزه اش باعث خنده ي بقيه ميشد با اين حال با گذشت زمان خيلي روان تر از سال اولي که به ايران آمده بود فارسي صحبت ميکرد و از آن اشتباهات لفظي ديگر خبري نبود... اينکه چه شده بود که با خانواده اش به ايران آمده بود و قرار هم نبود که برگردد را کسي نميدانست ...درموردش با هيچ کس حرفي نزده و مشخص بود که دوست ندارد کسي هم از او در اين باره سوالي بپرسد، اما بچه هاي کلاس هميشه او را به خاطره نماند در امريکا سرزنش ميکردند و او به جاي جواب فقط به آنها لبخند ميزد...دانيال چهره ي غربي داشت و به خاطر دورگه بودنش بور هم بود ... رنگ چشمانش هم عسلي بود ...زيبا رو و در يک کلام دختر کش...کمي از من بلند تر است البته قد من بلند هست...مادربزرگم هميشه ميگويد کسي که مادر و پدر قد بلند داشته باشد بعيد است قدش کوتاه بشود و اين توجيه خوبي براي بلند بودن قد من نسبت به دختران هم سن و سالم بود....

دانيال خودش را به ما رساند و همينطور که نفس نفس ميزد گفت : سلام بچه ها ...خوب شد ديدمتون...کجا داريد ميريد؟

نگين با تعجب ابروهايش را بالا داد و من هم که خنده ام گرفته بود صورتم را به طرف ديگري کردم و باز به سمتش برگشتم نگين گفت

-رادمان حالت خوبه؟ Are you ok ?

دانيال با گيجي سرش را را کمي خاراند و گفت

-اره من خوبم ...مگه قرار بود حالم بد باشه ؟

اين بار نتوانستم خودم را کنترل کنم و به خنده افتادم نگين هم همينطور بيچاره دانيال ...گفتم

-خيلي خب حالا چيکارمون داشتي؟

دانيال گفت

-اممم ميخواستم ببينم شماها هم قراره ژوژمان ( واحد ارائه ي کار به استاد و بررسي دقيق توسط استاد) رو آخر اين هفته...

نگين نگذاشت حرفش را کامل کند گفت

-نه ما ماه بعدي ميديم

-اوکي چه خوب ...پس يعني سالن از خودتون ميخوايد بگيريد ديگه؟

romangram.com | @romangram_com