#جای_این_قلب_خالیست_پارت_116


و چشمکي زد و ادامه داد

-نترس نميخوام بدزدمش

کژال نفس عميقي کشيد و نفس را به دست کوروش داد کوروش با لذت نفس را بغل کرد و گفت

-بيا اينجا ببينم عمو جون!! افرين چه دختر نازي ....

با لبخند رو به کژال گفت

-خيلي دخترت خشگله

کژال بي تفاوت گفت

-به باباش رفته...

و بعد به داخل عمارت پا گذاشت ....کوروش از اين همه بي تفاوتي شوکه شد ولي بعد از آن سريع به داخل رفت و هم قدم با کژال به داخل پذيرايي رفتند حاجي با ديدن آن دو و اين سرنوشت عجيب سري از تاسف تکان داد و پدر کژال هم از ناراحتي سرش را پايين گرفت ....

کژال که به سمت يکي از مبل ها ميرفت رو به کوروش گفت

-هرموقع خسته شدي نفس رو بده دست مامانم ...

بعد از آن به سمت يکي از مبل ها رفت و روي آن نشست...کوروش ولي از رفتار کژال تعجب کرد و کمي سر جايش متوقف شد و بعد به سمت پدرش رفت و کنار او روي مبل نشست ...

حدود نيم ساعت بعد همه سر ميز شام بودند و با يکديگر صحبت ميکردند...کوروش که کنار کژال نشسته بود نگاهش به نفس افتاد که مادر کژال درحال غذا دادن به او بود آرام سرش را پايين آورد و در حالي که سعي ميکرد فقط کژال صدايش را بشنود گفت

-فکر ميکردم از اين مادراي نمونه اي که از بچشون دور نميشن...

کژال نگاهي به نفس انداخت و با خونسردي گفت

romangram.com | @romangram_com