#جای_این_قلب_خالیست_پارت_114
کژال گلويش را صاف کرد و تکيه اش را از روي ميز برداشت و به صندلي تکيه داد و گفت
-معلوم نيست....
-اي بابا ....مشخص کن مياي يا نه
-چه فرقي براي تو داره؟!!!
کوروش لبخند کجي زد و گفت
-تو!
کژال بي اهميت گفت
-شما...
-نه همون تو بهتره
-خودم تشخيص ميدم کدوم، کي و کجا بهتره...
-قطعا همينطوره ....خيلي خب پس روي اومدنت حساب کنم ديگه؟
-نه زياد...
-ولي من حساب ميکنم ...
از جايش بلند شد و مهلت جواب ديگري به کژال نداد و با يک خداحافظي از اتاق خارج شد و کژال را در تعجب باقي گذاشت....
حاج زند باز هم به بهانه ي مسائل کارخانه آنها را دعوت کرده بود و کژال به خاطره احترام ويژه اي که براي حاجي قائل بود نميتوانست اين دعوت را رد کند هرچند علاقه اي به رفتن به آنجا آن هم بعد از آن روز و يادآوري گذشته اش نداشت اما رفت....
romangram.com | @romangram_com