#جای_این_قلب_خالیست_پارت_112


.................................................. ......................................

20 سال قبل

روز ها به سرعت سپري ميشد کژال همچنان مانند قبل روزش را شب ميکرد و شبش را روز ....

پنجشنبه بود و کژال زودتر کارخانه را ترک ميکرد، در حال تمام کردن کارهاي آن روز در اتاق کارش بود که در باز شد، کژال با تعجب سرش را بالا آورد و کوروش را ديد که در نزده وارده اتاق شد و با لبخند بزرگي که روي لبش بود به ميز کژال نزديک شد ...کژال خودکارش را روي ميز گذاشت و با تعجب سرش را به حالت پرسشي براي کوروش تکان داد ...کوروش بدون حرف مقابلش روي مبل اداري نشست، کژال گفت

-منشي من نيست؟

-چرا هست !!!

-آهان...بهتر بود ميگفتيد نيست...

-چرا؟!!

-توجيهي باشه براي بي خبر وارده اتاق من شدنتون...

کوروش با لبخند روي لبش گفت

-خب فکر کن منشيت نبود ...

-در غير اين صورت بايد در ميزديد و وارد ميشديد آقاي مهندس کيازند...

جمله ي آخرش را وقتي صدايش داشت آرام آرام بالا ميرفت گفت

کوروش خنديد و جواب داد

-او ماي گاد!!!عجب جذبه اي...

romangram.com | @romangram_com