#جای_این_قلب_خالیست_پارت_111


فقط نگاهم کرد و چيزي نگفت... گفتم

-خب....شب بخير

-شبت بخير ..برو من پشت سرت ميام...

-چي؟ نه بابا چه کاريه ...اصلا مسيرامون يکي نيست ،بي خودي راهتو زياد نکن

-نميشه اين موقع شب خطرناکه ..

-نخير تازه 10شبه خيابونا هم که شلوغه پس مشکلي نيست ....برو خونتون الکي مسيرتو زياد نکن ...

همينطور که دستش روي فرمان بود و به آن تکيه داده بود و به من خيره بود ،با لبخند حرکاتم را زير نظر داشت گفت

-برو سوار ماشينت شو جوجه...اگه فردا براي دانشگاه رفتنت نيازش نداشتي که خودم ميرسوندمت حالا هم برو سوار شو روي حرف بزرگترت هم حرف نزن...اوکي؟

با خنده گفتم

-چشم داداش قلدره...

انتظار داشتم بخندد ولي همانطور که داشت نگاهم ميکرد به نگاه کردن ادامه داد گفتم

-خب خدانگهدار

-مراقب خودت باش

از ماشين او پياده شدم و به سمت ماشينم رفتم ....

وقتي به خانه رسيدم سر کوچه برايم چراغي زد و رفت و من وارده خانه شدم...

romangram.com | @romangram_com