#جای_این_قلب_خالیست_پارت_105


-ميخواستم در مورده يه موضوعي باهات مشورت کنم

-چي؟

-مممم...کژال يه چند وقتيه يه خاستگار دارم هرچي هم ردش ميکنم باز هم مياد

کژال بي خيال گفت

-چرا ردش ميکني؟

-خب...آخه ...

-مناسب نيست؟

-نه اتفاقا پسر بدي نيست

کژال کاملا متوجه موضوع شد ولي پرسيد

-پس چي؟

-خب نظرم اينه که الان وقتش نيست ...بهتره يکم وقته ديگه بگذره

-از چي يکم وقته ديگه بگذره؟ از بيوه شدن من ؟؟نيازي به اين رعايت کردن ها نيست اگه ميبيني پسر خوبيه و مناسبته از دستش نده زندگي که شوخي بردار نيست به خاطره ديگران خرابش کني ...اگه اومدي از من اجازه بگيري من بهت اجازه ميدم.. خوبه؟ اجازه صادر شد ....

پريسا از ته دلش لبخندي زد و بار ديگر کژال را در آغوش گرفت و گفت

-خيلي ماهي ...

کژال بدون هيچ حس خاصي اما با لبخند بي رنگي که روي صورتش نشسته بود و خودش هم از آن خبر نداشت گفت

romangram.com | @romangram_com