#جای_این_قلب_خالیست_پارت_103


-بريم توي اتاقت؟

-باشه

با هم به اتاق کژال رفتند ...پريسا ميخواست چيزي بگويد اما نميدانست چگونه سر حرف را با او باز کند کمي سوال هاي متفرقه کرد و از کارش پرسيد و گفت

-توي کارخونه راحتي کژال؟

-آره مگه نبايد باشم؟

-نه..آخه خاله به مامانم گفته که ...

از ترس واکنشي از طرف کژال نميتوانست حرفش را کامل کند آرام ادامه داد

-گفت که پسر حاجي برگشته...

کژال بي تفاوت و خالي از هيچ حسي نگاهش کرد و گفت

-خب که چي؟

-خب شنيدم اومده کارخونه....

کژال با خود فکر کرد اين ها را مادر از کجا فهميده است ؟! حتما کار حاج خانم است،حرفي نزد... پريسا ادامه داد

-کژال اگه به خاطره حضورش اذيت ميشي به حاجي بگو اون خيلي مرد فهميده ايه

کژال کلافه سرش را تکان داد و گفت

-چرا بايد اذيت بشم؟

romangram.com | @romangram_com