#جای_این_قلب_خالیست_پارت_100


با خنده دستي در موهايش کشيد و گفت

-اين کار هايي که من ازش حرف ميزنم مردونس ..

-اوهو...ديگه از تو بعيده که با فرهنگ غربي بزرگ شدي بخواي زندگي رو مردونه زنونش کني...

بلند شروع به خنديدن کرد و گفت

-بزرگ شده ي اونجا باشم... خون ايروني توي رگهامه ....اينو فراموش کردي؟

با خنده صدايم را کمي کلفت کردم و با حالت مردانه اي گفتم

-بابا خون ايروني....

کوهيار شروع به خنديدن کرد من هم همينطور ، از اتاق خارج شديم و به سمت نشيمن رفتيم و مادرم هم به ما پيوست ...کمي صحبت کرديم و کوهيار از کارهايش گفت و بعد از شام به خانه اش بازگشت.

چند روزي گذشت... به پيشنهاد من ، با نگين و دانيال براي کمک به کوهيار در آماده کردن شرکتش به آنجا رفتيم ...وقتي به کوهيار گفتم که ما براي کمک مي آييم بسيار استقبال کرد و بعد از آن آدرس شرکتش را برايم فرستاد و من و نگين و دانيال بعد از دانشگاه براي کمک به او به آنجا رفتيم......

.................................................. ...................................

20 سال قبل

کژال با عجله و کمي خشونت به اتاق مهندسين رفت، در را به شدت باز کرد و وارد شد کسي آنجا نبود ..بايد حدس ميزد طبق معمول اين چند وقت کجا ميتواند اين دختر بي مسئوليت سر به هوا را پيدا کند به سرعت به سمت اتاق کوروش رفت منشي کوروش به محض ديدن کژال سلام کرد کژال بي اهميت به او به سمت در اتاق کوروش رفت و خواست آن را باز کند که منشي گفت

-ببخشيد آقاي مهندس مهمون دارن

کژال پوزخندي زد و گفت

-مطمئني مهمونه؟ ديگه براي خودش صاحب خونه اي شده!!

romangram.com | @romangram_com