#جنگ_میان_هم_خون_پارت_92
_ الیزابت تو عشق دروغین این پسر رو باور داری؟ از کجا معلوم نمیخواد ازت سواستفاده کنه؟
ماتیاس اخم کرد و از این طرف گفت:
_ اگه من میخواستم از تو سواستفاده کنم، هیچوقت برام مهم نبودی؛ یادت رفته بهت گفتم به عشقم شک نکن؟
الیزابت شیشه عمر رو به سمت هندریک گرفت که همهی ما ناامید نگاهش کردیم؛ ولی در همون لحظه الیزابت شیشه رو به سمت زمین پرت کرد و صدای شکستن شیشه ها سکوت اطراف رو میشکست.
هندریک دادی زد و گفت:
_ لعنتی!
چشمهای کاترین سفید و بدون مردمک شدن و در همون لحظه مایکل به سمتش رفت و گرفتش و نیرویی بهش وارد کرد.
هالهی سفید از جسم کاترین بیرون اومد و صدای فریاد هندریک بلند شد:
_ امیدوارم باز هم بتونم فرصت نابودی شما رو پیدا کنم!
و کاترین بی جون توی بغل مایکل موند. الیزابت جیغی کشید و با گریه نالید:
_ مادر؟ مادر؟ پاشو ترو جون من!
ماتیاس الیزابت رو در آغوشش گرفت؛ اما الیزابت همچنان جیغ میکشید و گریه میکرد، التماس میکرد تا پیش کاترین بره.
جوشش اشک رو توی چشمهام حس میکردم، به سمت جسم بیجون کاترین رفتم.
romangram.com | @romangram_com