#جنگ_میان_هم_خون_پارت_71


_ وقتی کوچیک بودیم و تازه ناتالی الهه آتش شده بود، مایکل دور و بر من خیلی می‌پلکید تا این‌که روز اعتراف کرد عاشقمه؛ اما من شوهرم جاکولین بودم، پس بهش جواب منفی دادم. اون‌هم وقتی فهمید عاشق جاکولین هستم و می‌خوام باهاش ازدواج کنم، تصمیم به انتقام و بدبخت کردن نت رو گرفت و با عشقی دروغین نزدیکش شد و ادعای عاشق بودن کرد.

باورم نمی‌شد. اصلا هم نمی‌شد. یعنی همه‌ی اون عشق مال خواهرم بود و فقط به من حس نفرت؟

رو به مردمان خیلی خونسرد گفتم:

_ لطفاً سالن رو ترک کنید!

هیچ‌کس حرکتی نکرد که فریاد زدم:

_ گفتم سالن رو ترک کنید.

در عرض چند دقیقه سالن خالی شد و فقط من و مایکل، کاترین و بقیه پادشاه و الهگان و ماتیاس و الیزابت تو سالن بودیم.

نگاهی به مایکل انداختم که با پشیمونی گفت:

_ من عاشقتم نت؛ البته اول عاشقت نبودم ولی الان عاشقت شدم.

پوزخندی زدم و چیزی نگفتم که پادشاه ومپایرها گفت:

_ واقعا از شما انتظار نداشتم جناب مایکل. شما یکی از پادشاهان معتبری هستید که پیش انزو خیلی عزیز هستید، باورم نمی‌شه که شما به ملکه آتش بخواید ضربه روحی وارد کنید.




romangram.com | @romangram_com