#جنگ_میان_هم_خون_پارت_30
_ هرگز!
نیشخند بدجنسی زد و گفت:
_ خوبه.
ویلیام زیر لب به من گفت:
_ بهتره حوست جمع باشه؛ چون هندریک کوتاه بیا نیست.
سوفیا و جایدن هم حرف ویلیام رو تایید کردن؛ ولی مایکل با اطمینان به من نگاه میکرد؛ انگار که کاملا مطمئن بود من میبرم.
ناگهان حرف استاد عزیزم هوگو به یادم اومد و توی سرم اکو شد "هر وقت خواستی روحی که توی جسمی هست رو نابود کنی، فقط به جسمش آسیب برسون"
هیچوقت هدفش رو از این حرف نفهمیدم؛ ولی حالا میدونم باید به خواهر عزیزم، کاترین، آسیب بزنم و جسمش رو نابود کنم.
نفس عمیقی کشیدم و به هندریک خیره شدم؛ بعد از مدتی به جلو قدم برداشتم که هندریک هم به سمتم اومد.
قدم هام کوتاه و شل بود و میترسیدم شکست بخورم. همهی اعتماد به نفسم خورد شده بود و جاش رو به ترس داده بود.
هندریک با فاصلهی دو قدم از من ایستاد و من هم به تبعیت از اون وایستادم.
romangram.com | @romangram_com