#جنگ_میان_هم_خون_پارت_2
_ به پادشاه مایکل بگید زودتر از بقیه به قصر بیان، فقط....
توی چشمهاش زل زدم و تهدیدآمیز گفتم:
_ هیچکس از این موضوع باخبر نشه؛ تاکید میکنم هیچکس!
سری تکون داد و "بله ملکه"یی زمزمه کرد و بعد از تعظیم کوتاهی، رفت.
عصبانی به صندلی تکیه دادم که صدای فریاد نگهبان اومد:
_ ملکه کاترین همراه پرنسس الیزابت، شرفیاب میشون.
و بعدش در باز شد و چهرهی مغرور کاترین همراه با چهرهی دخترش نمایان شد. کاترین مغرور و محکم قدم برمیداشت.
پوزخند محوی روی لبم نقش بست.
کاترین بعد از چند دقیقهای، روبه روی من ایستاد و با نیشخند کوچیکی گفت:
_درود بر ملکهی آتش.
ملکهی آتش رو با تمسخر گفت و منتظر بهم چشم دوخت. گلوم رو صاف کردم و با لحن محکمی گفتم:
romangram.com | @romangram_com