#جنگ_میان_هم_خون_پارت_19


همگی فریاد زدن:

_ درود بر الهه آتش.

با همون لحن ادامه دادم:

_ خرسندم که شما از هر سرزمین، برای تولد پسرم شاهزاده ماتیاس، حضور پیدا کردین و در شادی ما شریک می‌شوید. فرزندم دیگر بیست ساله شده و همکنون همه قدرت‌هایش را به دست آورده؛ امیدوارم به خوبی از شما پذیرایی شود! ضیافت را برگذار کنید.

صدای موسیقی و رقص و آواز همه جا پیچید و جوون ها دوتا دوتا وسط رفتن. روی صندلی نشستم و رو به بقیه پادشاهان و الهه ها گفتم:

_ خیلی خوش آمدید!

همشون با لبخند تشکر کردن و من نگاهم روی کاترین موند که خیره به مایکل که کنار من نشسته بود، نگاه می‌کرد.

مایکل لبخندی زد و گفت:

_ خوبی؟

سری تکون دادم و با لبخندی مصنوعی گفتم:

_ آره.

خندید و همون‌طور که خیره نگاهم می‌کرد، با شیفتگی گفت:


romangram.com | @romangram_com