#جنگ_میان_هم_خون_پارت_20
_ خیلی خوشگل شدی!
خندیدم و سرم رو پایین انداختم تا سرخ شدن گونههای مشخص نباشه.
مایکل بلند خندید و زیر لب "خجالتی" نثارم کرد.
ناگهان صدای زمزمهی مایکل به گوشم خورد:
_ چرا انقدر باهم صمیمین؟
سرم رو بالا آوردم و سوالی به مایکل خیره شدم که به جایی اشاره کرد؛ به همون سمتی که اشاره کرد برگشتم و الیزابت و ماتیاس رو درحال خندیدن دیدم. با تعجب و ابروهای بالا پریده بهشون خیره شدم.
_ اینها چرا کنار همن؟ اصلا نکنه نقشهی کاترینه؟
این رو گفتم و به مایکل خیره شدم.
نگران بهم نگاه کرد و گفت:
_ من یک چیزی رو از سمت کاترین حس کردم نت.
خودم رو بهش نزدیک تر کردم و نگران و کنجکاو پرسیدم:
romangram.com | @romangram_com