#جنگ_میان_هم_خون_پارت_16
_ اسمم نووا هست ملکه.
و بعد از حرفش، وسایلهاش رو روی میز گذاشت و درحالی که وسیلهای رو برمیداشت٬ گفت:
_ ملکه؛ چشمهات رو ببند تا من شما رو آراسته کنم.
ابرویی با تعجب بالا انداختم و پرسیدم:
_ چرا هم از کلمات ادبی و هم محاورهای استفاده میکنی؟
خجالت زده، نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
_ آخه شما ملکهی بزرگ و الهه آتش هستید، من نمیدونم چهطوری با شما صحبت کنم.
خندیدم و گفتم:
_ راحت باش نووا؛ بهم بگو ناتالی.
خجالت زده گفت:
_ اما ملکه...
وسط حرفش پریدم و گفتم:
_ اما و اگر نداره، دیگه حق نداری به من ملکه بگی.
romangram.com | @romangram_com