#جنگ_میان_هم_خون_پارت_15
و در کمد رو باز کرد و به داخلش خیره شده؛ بعد از مدتی لباس ماکسی نارنجی پررنگی که دو وجب از زیر رون تنگ میشد و بعدش هم حالت پف و پرپر داشت، رو در آورد و به سمتم گرفت.
درحالی که من و لباس رو آنالیز میکرد، متفکر گفت:
_ بانو به نظرم این لباس خیلی به شما میآید؛ نظر شما چیه؟
سری تکون دادم با لبخند ملیحی بهش خیره شدم و شروع کردم به تحسین کردن سلیقهاش:
_ واقعا سلیقه عالی داری!
با ذوق گفت:
_ با آرایشی که مد نظرم هست عالی تر هم میشه.
خندیدم و سری به نشونهی تایید تکون دادم. لباس رو روی تخت گذاشت و با وسایلی که همراهش آورده بود، به سمتم اومد.
کنجکاو درحالی که بهش نگاه میکردم، گفتم:
_ اسمت چیه؟
romangram.com | @romangram_com