#جنگ_میان_هم_خون_پارت_12

و از در بیرون رفت و غرغر های من رو نشنیده گرفت. لبخندی به این رابطه خوبمون زدم و بعد از شانه زدن موهام روی صندلی جلوی آینه نشستم و مشغول دیدن خودم شدم.

موهای قرمز نارنجی، پوستی سفید، بینی متناسب، چشم‌های آبی و لب‌های صورتی مانند.

پوزخندی زدم و به گذشته دور فکر کردم.

"کاترین با بغض به من خیره شده بود و من هم با عصبانیت:

_ کاترین تا کی من باید بیام و با ارباب برای این‌که تورو ببخشه حرف بزنم؟ تا کی باید تعهد بدم؟

کاترین با سر به زیری و مظلومیت گفت:

_ نت، بچه‌ها مسخره می‌کنن.

با خشم غریدم:

_ آخه دختر خوب، وقتی کسی تورو اذیت و مسخره می‌کنه باید حتما بزنیش؟ اگه اتفاقی براشون می‌افتاد صد درصد اخراج می‌شدی.

با حرص سرش رو بالا آورد، با لجبازی گفت:

_ می‌خواستن مسخرم نکنن؛ مگه من نباید از خودم دفاع کنم؟

دستش رو گرفتم و کشیدم، توی چشم‌هاش خیره شدم و پرسیدم:

_ حالا واسه چی مسخره‌ات کردن که زدیشون؟

romangram.com | @romangram_com