#جنگ_میان_هم_خون_پارت_11
_ ملکهی من، بیدار نمیشی؟
خمیازهای کشیدم و سرجام نشستم. با چشمهای نیمه باز به مایکل چشم دوختم که خندید و با شیطنت گفت:
_ بهتره خواب از سرت بپره؛ چون یک ساعت تا جشن مونده، آرایشگر ها هم منتظر بودن تا بیدار شی.
با چشمهای گرد بهش خیره شدم و پرسیدم:
_ مگه چند ساعت خوابیدم؟
شونهای با بیخیالی بالا انداخت و بیخیال گفت:
_ فکر کنم حدود شش ساعت خوابیدی.
_ شش ساعت؟
با تعجب و جیغ این رو پرسیدم که باز خندید و گفت:
_ بله ملکه خانم، بلند شو که الان آرایشگرها رو میفرستم تا بیان آرایشت کنن؛ بلکه این چهرهات کمی با آرایش قشنگ بشه!
جیغی از حرص کشیدم و بالشت رو روی سرش کوبیدم که لبخندی همراه با چشمک زد و در حالی که به سمت در میرفت، گفت:
_ حقیقت تلخ است عزیزم.
romangram.com | @romangram_com