#جادوگران_رانده_شده_پارت_9
اونم لبخندی زد.اوف خداروشکر مردم از بس کتابی حرف زدم.
من:نمیخوای بگی چرا،اسمتون اینجوریه؟
به حالت مسخره ای گفت:چجوریه؟
خندیدم و گفتم:خب دیمن،دیوید تازه اسماتون شبیه هم هستش!
زد،زیر سنگ جلوی پاش.
-خب ما هم منظورم منو دیمن و امیلی مثل ملکه ی جدیدتون برای حفاظت از جونمون به کشور دیگه ای به اسم امریکا منتقل شدیم!اونجا همچین اسمایی برامون انتخاب شد و،زمانی که برگشتیم اسمامون رو تغییر ندادیم.
خندیدم و باخودم گفتم:خودم میدونم که همچین اسمایی توی امریکا بیشتر کاربرد،داره!
من:خب اقا دیوید کجا میریم؟
ایستاد و باچشمای ریزی نگاه ام کرد.
-باید،یکاری انجام بدیم وقتی به اونجا رسیدیم باید ترس تو کنترل کنی!میدونم که میتونی و،درک میکنی. چون توی سرزمینان خودمون با موجودات زیادی رو به رو شدی و الانم قراره با موجوداتی ترسناکتر،روبه رو بشیم!
با حالت متعجبی گفتم:دلیل اینکه بهم اعتماد میکنی و همه چیز،رو میگی چیه؟!
به راه رفتن ادامه داد!منم دنبالش راه افتادم.
-خودمم نمیدونم ولی بهت اعتماد،دارم!مطمئنم از اعتمادم سو استفاده نمیکنی.
با،این حرفش یه حسی مثل خــ ـیانـت بهم دست داد! ولی اونا بودن که خــ ـیانـت کردن و تبعید شدن و مادرم رو دزدیدن.
من:مطمئن باش!خب اسم این موجودات چی هست؟
-واقعا میخوای بدونی؟
romangram.com | @romangram_com