#جادوگران_رانده_شده_پارت_67
سرم و اوردم بالا نمیدونم چرا،اینقدر به من نگاه میکنه همه داشتن نگام میکردن.با نفرت زل زدم توی چشمای دیمن.لبخندی نشست رو،لباش!تعجب کردم.
سریع بلندشدم و به اتاقم رفتم.
خودم رو پرت کردم روی تختم خدایا منو ببین!از کجا به کجا رسیدم از خودم و ضعفی که ازبعد ورودم به این جهنم بوجود اومده متنفرم نمیذارم اینجوری پیش بره میشم هورزاد سابق.خدایا تو عادلی تو بخشنده ای کمکم کن.تنها،امیدم تویی.
صدای باز،و بسته شدن در اومد.کسی به سمت تختم قدم برداشت.فکرکنم دیوید باشه حتما میخواد بگه نمیذارم بری زندان و کلفتی کنی.
روی تختم نشست و دست کشید توی موهام بلند شدم و نشستم باتعجب نگاهش کردم؟اینجا چی میخواد اونم بعداز،رسیدن به عشقش مطمئنا باید پیش عشقش باشه.
من:چرا،اومدی اینجا؟برو پیش عشقت خب.
-ناراحت نباش اگه بخوای نمیری اونجا.
-هه تو این و میگی؟
-ببین لاله اگه بخوای میشه نری خودت سر میز گفتی میرم وگرنه مخالفت میشد باهاش.
من:بیخیال دیانا خودمم راضی ام اونجور سرم گرم میشه.برو پیش دیوید من جای تو،بودم بعداز این همه مدت ازکنارش جم نمیخوردم.
خندید و گفت:دختر این رسیدن رو به تو مدیونیم.
نشستم و گفتم:برو بابا مدیون چیه وظیفه ام بود.
خندید.باخنده خیلی خشکلتر میشد.
من:همیشه بخند،دختر خوب الانم بلندشو برو پیش نامزدت.
بلندشد و گفت:ولی سرورم مشکوک میزنه خیلی بهت توجه میکنه!
ضربان قلبم تند شد اهمیتی ندادم.
romangram.com | @romangram_com