#جادوگران_رانده_شده_پارت_60
با صدای آرومی خندیدم.اخی حسودی میکنه به عشقش.
من:دیانا جان من فقط به چشم برادر به دیوید نگاه میکنم باور کن.
باتعجب سرش و آورد بالا.
-پس قضیه ازدواج چی!
لبخندی زدم.
من:خب توی این چند،روز با دیمن صحبت کردم.که بذاره شما دوتا،باهم ازدواج کنید اونم قول داد که موضوع رو حل کنه.
چشماش با هرکلمه من درشت تر میشد.
ادامه دادم:الان به دیوید اعلام کرد که میتونه مراسم ازدواجش با تورو انجام بده.دیوید برای همین خوشحاله.
ناباور زمزمه کرد:اما،امیلی...!
پریدم وسط حرفش:امیلی نمیتونه کاری کنه.
نفس عمیقی کشید و زد زیر گریه.سریع بلند شدم و گرفتمش توی بغلم.
من:چرا گریه دختر خوب!
دیانا:گریه خوشحالی بعداز مدت ها میخوام به عشقم برسم.
لبخند غمگینی زدم.
من:میتونم یه سوال بپرسم؟
از بغلم اومد بیرون.اشکاش رو پاک کرد و با لبخند بزرگی گفت:معلومه که میتونی.این رسیدن رو به تو مدیونم دختر خوب.
romangram.com | @romangram_com