#جادوگران_رانده_شده_پارت_55
لبخندی زد:ممنون دیوید حالت خوبه؟
-بله سرورم اینم امانتیتان صحیح و سالم.
دیمن به امیلی نگاه کرد توی دلم آهی کشیدم خدایا عاشق نشدم نشدم الانم که عاشق دشمنم شدم.نگاه دیمن گیر کرد به من سرم و انداختم پایین.
صداش رو شنیدم"دیوید قبل ازاینکه تصمیم عوض بشه هرچه زودتر تاریخ مراسم ازدواج خودت و دیانا رو مشخص کن"
تند نگاهش کردم!لبخندی زدم خوبیش اینه که حداقل به خواسته ام احترام گذاشت و اجازه داد،دیانا با دیوید ازدواج کنه.
امیلی:اما سرورم دیانا...
دیمن:چیزی نمیخوام بشنوم دیوید این لطف رو مدیون لاله هستی.
و دست امیلی رو گرفت و رفت.دیوید همونجا خشکش زده بود و قدرت اینکه عکس العملی نشون بده رو نداشت.
من:دیوید!
با شنیدن اسمش از دهن من از شوک در اومد.باخنده دوید طرفم منو بلند کرد و چرخید.
دیوید با داد:لاله بهترین اتفاق زندگیم رو بهت مدیونم.
بلند خندیدم و گفتم:دیوید بذارم زمین میفتم.
دیوید:نه نمیندازمت من الان خیلی خوشحالم باید انرژی مو تخلیه کنم.اول باید به برادرم خبر بدم که میخوام ازدواج کنم.
با خنده به حرفاش گوش میدادم و به اینکه توی هوا چرخونده میشم توجه ای نکردم.
باصدای شکستن چیزی دیوید منو گذاشت روی زمین!
به طرف صدا برگشتیم.دیانا با چشم های اشکی نگاهمون میکرد!جفتمون تعجب کردیم.چرا داره گریه میکنه؟
romangram.com | @romangram_com