#جادوگران_رانده_شده_پارت_54
پس برای همین بود که وقتی توی چشم هاش نگاه میکردم از خود بی خود میشدم.وای من ابروی هرچی ملکه است بردم پوزخندی زدم اگه اون اینجا به این جادوگرای بدبخت حکمرانی میکنه من به چندین سرزمین حکمرانی میکنم من تنها رو دست نخوردم هه خودش هم رو دست خوردم.
دیوید وارد،شد چشمش به من خورد.
بلند گفت:درود لاله.
لبخندی زدم دیمن و امیلی برگشتن طرفم و نگاه ام کردن.
تکیه مو از دیوار گرفتم دیمن توی چشمام خیره شد. قبل از اینکه دوباره مسخ ام کنه نگاه مو ازنگاهش گرفتم توی چهره ی امیلی تعجب بی داد میکرد.
اهمیتی ندادم با لبخند به طرف دیوید رفتم.
دیوید:درود چه سعادتی به محض ورودم لاله جونم رو دیدم.
بلند خندیدم.
من:درود اره عجیب خوش شانسی!
خندید رو به روش ایستادم زخم روی پیشونیش دلم رو لرزوند.
من:داداشی زخم پیشونیت!
لبخندی زد وگفت:نگران نباش چیزی نیست.
صداش بند،دلم رو پاره کرد.
دیمن:دیوید لاله رو دیدی من رو فراموش کردی؟
سریع به طرفش رفت و احترام گذاشت بهش.
دیوید:عذر میخوام سرورم امیدوارم حالتون خوب باشه.
romangram.com | @romangram_com