#جادوگران_رانده_شده_پارت_51
چشم هام رو باز کردم دیگه از اون گرما خبری نبود.
دیمن چشم هاش قرمز بود.دستش و گذاشت روی قفسه سینه اش اروم بلند شد.تلو تلو خوران به طرف میز،رفت و جام رو برداشت و سر کشید.
جام رو پرت کرد اونطرفتر،روی زمین.لباش که قرمز بود رو با،آستین کتش پاک کرد!چی توی اون جام خون بود!
دیمن به طرفم اومد موهام رو گرفت توی دستش عکس العملی نشون ندادم.
موهام رو کشید و من رو دنبال خودش کشوند بطرف اتاقم.
پرتم کرد توی اتاق.
داد،زد:تو منو زدی اره.
از،روی زمین بلند شدم به طرفم اومد و بازوهام رو گرفت.
توی چشم هام خیره شد کم کم از کاری کردم پشیمون شدم!اشک هام جاری شد.
با هق هق گفتم:ببخشید نمیخواستم اینجوری بشه.
لبخندی زد:میبخشم عزیزم باید ببخشم تاعصر توی اتاقت بمون.
و از اتاق زد بیرون روی تخت نشستم و سرم و بین دستام گرفتم.
زمزمه کردم:چم شده؟
روی تخت دراز کشیدم و چشم هام رو بستم و خوابیدم.
توی یه باغ نشسته بودم پروانه ها دورم پرواز میکردن.
یه لباس سفید بلند پوشیده بودم.پاهام رو توی شکمم جمع کرده بودم و سرم روی پاهام قرار،داشت.
romangram.com | @romangram_com