#جادوگران_رانده_شده_پارت_5
توی یه اتاق روی تخت بودم جز تختی که من روش بودم یه تخت یک نفره دیگه اونطرف اتاق بود و یه میز کوچیک و یه صندلی.دیگه هیچی نبود.
باتعجب نشستم سرجام.با به یاد آوردن دیمن نفرت نشست توی چشمام لعنتی مادرم و نجات میدم و،دیمن رو میکشم قسم میخورم.در باز شد و چشم ابی اومد داخل.
-بیدارشده ای حالت خوب است؟
لبخندی زدم و گفتم:سپاس خوب هستم.
روی صندلی نشست و گفت:چرا،از هوش رفتید باید باورم شود که ترسیدید؟
اروم سرم و تکون دادم و گفتم:اری ترسیدم اینجا کجاست؟
-دنیای زیر،زمین.
ابروهام رفت بالا یعنی چی!
من:یعنی؟
لبخندی زد و گفت:ما،از سرزمین دیگری امده ایم و نمیتوانستیم بین ادم های عادی زندگی کنیم.به کویر طبس راه پیداکردیم.و دنیایی زیر،زمین ساختیم برای جادوگران و...
من:و کی؟
نفس عمیقی کشید و گفت:خون آشام.
جان چی؟خون آشام!باترس گفتم:چند خون اشام وجود،دارد؟
لبخندی زد،و گفت:نترس یک نفر خون آشام هست در اصل دورگه خون آشام و گرگینه هست.
-او کیست؟
بلند،شد و ایستاد و گفت:دیمن.
romangram.com | @romangram_com