#جادوگران_رانده_شده_پارت_4
من:تو که هستی؟چگونه در اینجا طاقت آورده ای؟
برگشت توی چشمام خیره شد و گفت:آیا تو،واقعا از جادوگران حمایت کرده ای؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:اری چرا باور نمیکنی؟نام این سرزمین چیست؟چرا مرا به اینجا فرستاده اند!
بلند شد،و رو به روم ایستاد.یه شلوار لی ابی تیشرت مشکی پوشیده بود.
منم بلند شدم و گفتم:پاسخم چیست؟
دست منو گرفت توی دستش و،دنبال خودش کشوند پشت درخت.
-شانس اوردی که من در نزدیکی در مخفی بودم!اگر کسی جای من بود تو،را میکشت.
باتعجب گفتم:چرا؟
با دستش روی هوا در نزدیکی درخت یه شکلی کشید!که متوجه نشدم چیه.
-زیرا در،زیر کویر محل زندگی جادوگران رانده شده است دیمن رهبرمان به سختی اینجا را ساخته است.
برگشت طرفم و گفت:چشمانت را ببند.
چشمام رو بستم و گفتم:تو که هستی؟
-یکی از نزدیکان دیمن.
و،زیر پام خالی شد.از ترس جیغ بلندی کشیدم.
و دیگه چیزی نفهمیدم.
با سر،درد شدید چشمام رو بازکردم.باگیجی به اطرافم نگاه کردم.اینجا دیگه کجاست!
romangram.com | @romangram_com