#جادوگران_رانده_شده_پارت_3
روی سنگی که به سختی با مرضیه جابه جاش کردیم نشستم.اونم چی زیر یک درخت!من موندم وسط این کویر،درخت از کجا سر دراورده؟به درخت پشت سرم تکیه دادم و چشمام رو بستم.
کم کم داشت خوابم میگرفت که با صدای مردی از جا پریدم.
با تعجب نگاهش کردم!توی چشمای ابی رنگش خیره شدم.
دستی جلوی صورتم تکون خورد.
-هی دختر چطور اومدی اینجا؟
میخواستم مثل خودش جواب بدم که یاد حرف مرضیه افتادم.
-درود نامم لاله است نمیدانم اینجا کجاست!میشود برای یافتن راه مرا یاری کنید؟
با تعجب نگاه ام کرد.مثل خودم جواب داد.
-چطور به اینجا،اماده ای؟
با،اخم نگاهش کردم و گفتم:چگونه به شما،اعتماد کنم؟
وویی این چی بود گفتم!کنارم نشست به اجزای صورتش دقت کردم.
پوست سفید صورت گرد ابروی های کشیده لبای باریک تقریبا کوچیک و صورتی رنگ.
-میتوانی به من اعتماد کنی! برای انکه تو،را یاری کنم باید بدانم از کجا و به چه دلیل اماده ای!
الکی یه اه عمیق کشیدم. و به رو به رو خیره شدم.
من:همانطور که میدانی نامم لاله است از سرزمین هوان امده ام با،بازگشت ملکه ی حقیقی ملکه ی اعظم با خود اندیشیدم که میتوانم" جادوگران رانده شده" را بازگردانم لکن این یک احتمال کوچک بود،اما پس از گردن زدن ملکه ی پیشین سرزمین سیتیا هوزان احتمالم رنگ بیشتری گرفت.نزد ملکه ی اعظم رفتم و از او خواستم"جادوگران رانده شده"را بازگرداند لکن تمام تصوراتم برهم ریخت و مرا به جرم جادوگر بودن تعبید کردن!بیهوش شدم به هنگامی که چشم گشودم اینجا بودم!ندانستم کجا میروم حدود یک ساعتی میشود که راه رفته ام خسته شدم و زیر درخت برای استراحت نشستم.
بعد از اتمام حرفام به صورتش نگاه کردم.
romangram.com | @romangram_com