#جادوگران_رانده_شده_پارت_47

مسخ شده گفتم:دلم برات تنگ شده بود!
لبخند جذابی زد و گفت:منم همینطور عزیزم اما باید تا،اومدن دیوید منتظر بمونیم بعد ازدواج کنیم.
لبخندی زدم و گفتم:هرچی تو بگی عزیزم.
دیمن یکم موهام و ناز کرد و گفت:آفرین عزیزم همیشه حرف گوش کن باش.
من:خوابم میاد،دیمن.
دستم و گرفت توی دستش و گفت:تازه بیدارشدی عزیزم خلاف قوانین که بخوابی.
لجباز گفتم:اما من خوابم میاد،دیمن.
-پرو نشو دختر همین الان ازت تعریف فکردم.
نالیدم:دیمن!
کشدار گفت:جونم؟
من:برم بخوابم خب؟بعد بیدار بشم یکم شهر و نشونم بده باشه؟
خندید و گفت:باشه کوچولو درکت میکنم که بخوای بخوابی!اما شهر و صبح نشونت میدم.
نفهمیدم منظورش از درک کردن چیه.
من:باشه هرچی تو بگی من رفتم بخوابم مواظب خودت باش.
لبخندی زد و گفت:هستم.خواب بخوابی پرنسسم!
لبخندی زدم و ازش دور،شدم.نمیدونم چه حسی بود که وقتی تو چشماش نگاه کردم بهم دست داد.

romangram.com | @romangram_com