#جادوگران_رانده_شده_پارت_43
چشماش رو بوسیدم چشم هاش رو بازکرد لبخندی زد.
اروم زمزمه کردم"چه زیباست تماشای طلوع چشمانت
در سحرگاهان آن زمان که چشم شوریده عشاق از بی خوابی سوسو میزند...صبح و تابش دوباره چشمانت بخیر"
بـ ــوسه محکمی روی پیشونیم زد.
دیمن"صبح زمانیست که تو بیدار میشوی...ساعت من به وقت چشمانت تنظیم است"
ریز خندیدم و چه کسی باور میکنه که ما توی یک نگاه عاشق هم شدیم؟
دیمن:خوبی عزیزم؟درد نداری؟
من:مرسی نفسم نچ درد ندارم تو چی درد نداری؟!
با،این حرفم زد زیر خنده چه قشنگ میخنده.اخ فدای خنده هاش.
دیمن:ساعتِ۷بلند شو ساعت۸صبحانه است بعدش با دیوید بری برای مأموریت!
غمزده نگاهش کردم.
من:دیمن من نرم خب؟
با تعجب گفت:چرا!باید همراهش بری.
من:نه تورو خدا نمیتونم ازت دور باشم میخوام کنارت باشم.
کلافه گفت:عزیزم۴روز بیشتر نیست بعدش برمیگردی.
با بغض گفتم:تورو خدا نه.
romangram.com | @romangram_com