#جادوگران_رانده_شده_پارت_42
چسبید بهم سرش اورد کنار گوشم نفس های داغش به گوشم میخورد.
-لاله معرکه ای.
اروم زمزمه کردم:دیمن!
-جون دلم؟اولین نفری که بعد از چند سال اسمم رو میگه تویی!
چشم هام رو محکم روی هم فشار دادم.من دارم چیکار میکنم؟این مرد،دشمن مادرته هورزاد به خودت بیا.
نه من برای اولین بار عاشق شدم باهاش ازدواج میکنم بعد ازش میخوام مادرم و نجات بده.اینطوری نه مادرم عذاب میکشه نه خودم.
من:دیمن شوخی میکنی؟
دستاشو دور کمرم حلقه کرد.
زمزمه کرد:معلومه که نه من از همون اول عاشقت شدم!به عشق در نگاه اول اعتقاد،داری؟
اروم سرم و تکون دادم.
من:اهوم چون خودمم توی یک نگاه عاشقت شدم.
بـ ــوسه روی گونه ام زد.و لب هاش رو،روی لب هام گذاشت منم با تمام وجود همراهیش کردم.
منو پرت کرد روی تخت و خودش خیمه زد،روم...
اروم چشم هام رو بازکردم.سرم روی بازوش بود لبخند عمیقی زدم.یکم خودم رو تکون دادم و اومدم بالاتر،زیر دلم تیر کشید اما مهم نبود!میشد تحمل کرد.
من دیشب با عشقم بودم و با،اون از دخترانه هام گذشتم.
romangram.com | @romangram_com