#جادوگران_رانده_شده_پارت_41

اما من همچنان نشسته بودم و با،ارامش سالادم و میخوردم.
دیدم دختره با دیوید متعجب نگاه ام میکنن و دیمن با خشم.
لبخند حرص در آوری زدم و گفتم:هوم چیه نگاه میکنید! خب دارم شام میخورم دیگه شما میل ندارین دلیل نمیشه من نخورم!
و باچنگالم یکم سالاد گذاشتم توی دهنم.به دیمن نگاه کردم که چشماش دیگه قرمز نبود حس کردم چشماش داره میخنده!سالاد پرید توی گلوم شروع کردم سرفه کردن.تعجب کردم خب درسته چشماش میخنده ولی طبق گفته ی دیوید ادم بی رحمیه دیمن.
دیوید یه لیوان آب بهم داد.سریع لیوان اب و سرکشیدم.
دیوید:چته دختر اروم باش.
دیمن اروم ولی طوری که همه بشنون.
گفت:دیوید با دیانا برید اتاقاتون.
دیوید:اما...
دیمن:همین که گفتم.
جفتشون رفتن!دیمن به طرفم اومد.بلند شدم ایستادم دیوید رفت!دیمن توی چشمام ذل زد.بازوم و گرفت توی دستش منو به طرف راه رو باریکی که به اتاقم ختم میشد کشید.منو پرت کرد توی اتاقم خودش اومد،داخل درو بست و قفل کرد!ترسیدم احساس خطر کردم.
چسبیدم به دیوار پشتم دیمن درحالی که اروم طرفم می اومد حرف میزد.
-میدونستی خیلی جذابی؟
ابروهام از تعجب رفت بالا.
-میدونی دلم و بایک نگاه باختم!
من:چی!؟

romangram.com | @romangram_com