#جادوگران_رانده_شده_پارت_40
من:دیوید این دختره...
بقیه حرفم از گلوم خارج نشد.چون دیمن دستش رو محکم کوبید،روی میز.
داد،زد:دیوید مگه قوانین رو نمیدونی؟
دیوید اروم زمزمه کرد:بله میدونم سرورم!
دوباره داد زد:پس چرا به این دختره حالی نکردی توی جمع پچ پچ کردن نداریم!موقع صبحانه،ناهار،عصرانه، شام حرف زدن نداریم.
بلندتر گفت:بهش گفتی یانه؟
دیوید سر به زیر و اروم گفت:ببخشید.
دیمن با داد:نشنیدم بلند تر.
طاقت نداشتم دیوید بخاطر من معذرت خواهی کنه.حس خاصی نسبت به دیوید،دارم حسی مشابه،به کامیار.
من:دلیلی نمیبینم دیوید بخاطر من عذرخواهی کنه!
دیمن لب هاش رو محکم روی هم فشار میداد.دیوید از،زیر میز دستش رو گذاشت روی دستم و محکم فشار داد"این یعنی چیزی نگم"
دیمن:دیوید نشنیدم چیزی بگه.
قبل از اینکه دیوید لب باز کنه من داد،زدم.
من:منم بهت گفتم دلیلی نمیبینم دیوید بخاطر من عذرخواهی کنه با،این قوانین مسخره ات.
خشم از چشماش میبارید.وویی چشماش قرمز میشه خشکلتر میشه.من تکلیفم روشن نیست حسم نسبت بهش تنفر یا عشق؟چی عشق!یعنی من بالاخره عاشق شدم!اونم عاشق باعث و بانی عذاب کشیدن مادرم!
دیمن بلند شد و ایستاد.اون دو نفرم بلند شدند.
romangram.com | @romangram_com